شعر جملات کوتاه زیبا و عاشقانه


هیچ کس شبیه...

زندگی به من آموخت هیــــــــــــچ کس شبیه حرفهایش نیست

 

 

این روزها می گذرند...

ولی

من از این روزها نمی گذرم

نويسنده: empty | تاريخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بیستون عاشقی

تورا چه به فرهاد؟؟؟؟

یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی

تو همین یک وجب دیوار فاصله را بردار

 

نويسنده: empty | تاريخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سرد است....

اشکهایم که سرازیر می شوند

دیـــــــــــــری نمی پاید که قندیل می بندند

عجیب ســــــرد است هوای نبودنت

 

نويسنده: empty | تاريخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اتفاق غیر منتظره

عبـــــور تو از حوالی چشم های من

تنها اتفاق غیر منتظره زندگیم بود

چرا که من... همیشه منتظر نیامدنت بودمــــ 

 

نويسنده: empty | تاريخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رفت و آمد

سالهاست که معنای این را نفهمیده ام

رفت و آمد یا آمد و رفت
آدمها می روند که برگردند، یا می آیند که بروند؟

 

 

نويسنده: empty | تاريخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رو به راهم

حالم را پرسیدند، گفتم رو به راهم!

نمی دانند رو به راهی هستــــم که تو رفته ایـــــــــ

 

نويسنده: empty | تاريخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

فراموش نمی کنم

هرگز فراموش نخواهم کرد

که برای داشتن تو،

دلـــــــــــی را به دریا زدم

که از آبـــــــــــــــــــــ

واهمه داشت...

 

نويسنده: empty | تاريخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نحـــــــــــــس است روزها


چــــه 13 باشـــ ــ ــ ــد ...

چـ ـــه يکــ روز ِ ديگــ ـــ ـــر ...

وقتي سهــ ـ ــ ـمـ من از تمـام ِ اين روز هــا ....

" نبودنــ ـــ ـ ـت "باشــ ـــ ــد ...

نحــ ـــــ ـس اســ ــت روزها .....

 


نويسنده: empty | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رفتیــ


يادت هست....؟!

روزي پرسيدي اين جاده کجا ميرود...؟!

و من سکوت کردم...

ديدي ...! جاده جايي نرفت...!

آن که رفت ، تو بودي
...

 



نويسنده: empty | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چرا ساکت نمی شویـــــــــــــــ

چرا ساکت نمی شویــــــ

صدای نفس هایتـــــــــــ

در آغوش او

از ایــن راه دور هم آزارم می دهــــد

لعنتـــــــــــــــی

آرامتر نفـــس نفــــس بزن

 

نويسنده: empty | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تنهایم گذاشت

آنقدر پیش این و آن از خوبیهای

نداشـــــــــته اش گفتم که

وقتی سراغش را می گیرند، شرم دارم بگویــم:

تنــــــهایم گذاشت

 

نويسنده: empty | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

من + تو = من

همیــــــشه در ریاضیات ضعیف بودم

سالهاست

دارم حساب می کنم

چگونه من بعلاوه تو

شد فقط من؟

نويسنده: empty | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

انتظـار

پنجره ها گلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم

اگر نمی آیی

اینقدر پنجره ها را زجر ندهم

چشمهایم به جهنم !

نويسنده: empty | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلتنگیـــــــــــ

خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری

بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری می گویی

دلمــ برایت تنگ است

یا مرا به بازیــ گرفته ای

یا معنی واژه هایت را خوب نمی دانی

دلتنگـــی ارزانی خودتــــــــ

نويسنده: empty | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عمریست با خیال تو سر می کنم

عمریست با خیال تو سر می کنم

لحظه ها گذشت و من صبر کردم

خمیده شد تنم از دوریت اما

زخم زدم به نومیدی و از نداشتنت دیده تر کردم

مو سپید شد در آسیاب زمان

من خویشتن را برای تو فراموش کردم

لحظه لحظه انتظار داشتنت

من باز هم میان بودن و خیال لحظه ها را غرق کردم

صبحی شد و نیامدی چون صبح های دیروزی

امروز به نیت آمدنت کفن به تن کردم

پیغام دیشبت در عالم خواب اما

نه دیگر نمی شد اینبار نیامدنت را باور کردم

عمرم سپری شد برای تو خیالی نیست

افتخار می کنم که لحظه های رفته را با عشق سپری کردم

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلنوشته ها

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام



آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند



همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .


گـاه گاهـی دل من می گیرد
 
بـیـشـتر وقـت غروب

آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست

من وضـو خواهم سـاخـت

از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی

و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد

چقدر دلم هوایت را می کند

حالا که دگر هوایم را نداری...!

نمیــــــدانمـــ

تعبیـــــر نگاهتـــــــ


خداحافظـــــ یستـــ ــ ـ


یا انتــــــظار ؟!


از خواب پریدم


چشام پر اشک بود


بلند شدم و یه راست رفتم سمت کمد


تنها یادگاری از تو


عطرت بود که روی پیرهنم جا مونده بود


سر کشیدم بوی نبودنت رو


...

از تـ ُ چـهـ پنهــانـ

گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ


کـ شـروع مۓ کنم


بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ


براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن


بـ بوۓ تنتــ ...

پیشانی اَت بُقعه ی هَمیشــه اَمن یاد ِ من استـ ...

می بوسَمش شایـــد از پُشت این ضَریـح حــاجت رَوا شومـــ !!!



 


 

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

زندگی

زندگی قصر دل انگیز خیال ... زندگی زمزمه گرم جهان ... زندگی بوی دلاویز وصال ... زندگی آینه پاک زمان ... درنگاه گل سرسبز وجود ... در دل شادی و شور ... در سراپرده ایی از بود و نبود ... زندگی رسم خوش عاطفه هاست ... گردش چرخ حیات ... تپش قلب زمین ... انعکاس گل نورانی مهر ... بر بلندای تن آینه ها ... زندگی خنده زیبای امید ... برشب تیره یأس ... تابش نور خدا ... بر دل مرده خاک ... زندگی سنبل عشق ... زندگی شادی و شوق ... زندگی یکسره پیوند و صفاست ... زندگی ...

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شعر زیبا

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی
 
راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟



صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است.

گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی.

 

 

و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی.

 


نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دستان خدا

خدای من؛

دستانت که مال من باشند؛

هیچ کس مرا دست کم نمی گیرد

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چوب

در عجبم

از سیب خوردنِ مان

که

از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.

مگر این همه چــــــوب که خوردیم

از یک سیــــب…..شروع نشد !؟

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دوست داشتن

 

 

عمرم پری بود بر کف دستم ،

زمانی سوار بر شانه های باد شد

که من غرق در دوست داشتن تو بودم.

 


 

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی...

 

وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم

بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم

و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود

بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند

خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت

اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت

ولی نظرت را از من مگیر

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نابینا


 

برای ادم نابینا شیشه والماس فرقی نداره,پس اگه کسی قدرتوروندونست فکرنکن توشیشه ای,اون نابیناست


 

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

من هرگز تو را رها نخواهم کرد

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، مذهبم را، زندگی ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد. او گفت: آیا سرخس و بامبو را میبینی؟ پاسخ دادم:بلی.
فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت، اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کنندهای به زمین بخشیدند. اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود، اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی میساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم میکردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا میدانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی، در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نکردم، همانگونه که بامبو ها را رها نکردم. هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن، بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند، اما هر دو به زیبایی جنگل کمک میکنند.
زمان تو نیز فرا خواهد رسید، تو نیز رشد میکنی و قد می کشی! از او پرسیدم: من چقدر قد میکشم؟ در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد میکند؟ جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی. به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد!!

 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عشق و ماندگاری

عشق ماندگار نیست....ولی ماندگار عشق است

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

گفتن...


نگفتن سلاح است ،

کم گفتن طلاست ،

پر گفتن بلاست


نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلتنگی

گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها ،

گوشه ای می نشینم ، و حسرت ها را میشمارم ،

باختن ها و صدای شکستن ها را ،

نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم.


 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

صبوری

 

صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است و
صبوری در راه خدا، ایمان است

 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

احساس

 

خيابان نيست كه از همان جايي آمدي بروي ... 

بفهم! ... 

اين لامصب اسمش احساس است. 



 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رفیق

زندگی با همه تلخیاش یه درس خوب بهم داد

اونم اینه که رفیق اونی نیست که باهاش خوشی

رفیق اونیه که بی اون داغونـــــــــــــــــــــی

 



 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تفاوت زخم های بچگی و بزرگی

کاش همیشه در کودکی می ماندیم

تا به جای دلهایمان

سر زانوهایمان زخمی میشد!...


نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |