شعر جملات کوتاه زیبا و عاشقانه


من دلم می خواهد


من دلم می خواهد،بنویسم از عشق

قلمم باش و بگو

دل هر پاره ی کاغذ تنگ است

بویس:

دل هر شیشه مه روی زمینی سنگ است

 

 

نويسنده: alone | تاريخ: جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خدا............

چی باید بنویسم توی دلم که کلی حرفه اما نمیدونم از کجا بگم از چی بنویسم فقط میخوام
بگم خیلی خسته ام از همه چی از زندگی از این دنیا از این ادماش ... وای که چقدر سخته
یه حرفی تمام وجودتو ریخته باشه بهم اما نتونی بازم بلند داد بزنی بگی . چقدر سخته زندگی رو که فکرشو نمیکردی روزی اینجوری بشه باید به زور تحملش کنی ... میخوام بگم سیرم از
این زندگی حتی از خودم  خدا جون کمکم کن میدونم که اگه نبود اون خدا ... شاید حالم از این بدتر میبود... خدارو دوست دارم واسه بودنش کنار من واسه اینکه همیشه بفکرمه واسه اینکه حتی در بدترین شرایطم تنهام نزاشته

نويسنده: alone | تاريخ: پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خدا حافظ ای غم شیرین.......


باز  هم تو. باز  هم  یاد تو  .

 

باز هم این  ذهن  اشفته  دیوانگی  میکند..خاطرات تو  در تمام  وجودم  پیوند  شده  .یاد   گریه هایت  ...شده   دلیل  گریه هایم  ...خنده  هایت  ....شده  قاتل  شادی های امروزم..

 

. یاد دستانت ... بر  روی دستانم. تنها لرزه ای بر دستانم  شده یادگار  تو ا ز  ان   لحظه.

 

چه غریبانه دانه دانه اشک هایم  سرازیر میشوند  بر  روی  عکس  تو...هر دانه اشک  چه شوقی دارد برای لمس  تو...دانه های اشک  چه سبقتی از  یکدیگر می گیرند  برای مردن بر عکس تو..

 

..یاد ان لحظه های اخر من را  میکشد  ... نا له هایی درد ناک از ان لحظه شده زمزمه لبانم..این  ناله ها..

 

بخواب   اروم  که  امشب  من با لبان تر ک خورده ام برای اخرین بار تو  رو  میبوسم  وتو فردا مرا تنها میگذاری...اره  بخوا ب اروم  که فردا بدون من سفری طو لانی در پیش داری   

 

..تنها میری  ....  بدون من.ولی   بار دیگر قبل  رفتنت صدای  قلبم رو بشنو..قلبی که  بعدتو  خواهد مرد ..بگذار  برای اخرین بار روحم   ارامش گیرد ...و من امشب  دارم به تو نزدیک میشم ..

 

اگر چه بی کسم تنها..  کمی دیگر تحمل کن و من رو  با همه غم هام ...      بپذیر

خداحافظ      غم شیرینم


نويسنده: alone | تاريخ: شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

کاش میشد

 

کاش میشد ...   تنهای تنها باشی ........هیچکس نتواند...تورا نصیحت کند و یا به خیالش دلداری...

کاش میشد تنهاترین باشی و خاطرات پینه بسته در یاد باشد و چشمانی آماده باریدن  بی هیچ بهانه ای.......... 

 کاش میشد آن لحظه که هیچ کس نیست تو با بوسه ای  بیایی وبا دستهایت  گریه ناتمام من را به پایان رسانی...........

کاش تنهای تنها باشی  ......یاد تو باشد و     دلخوشیت   .....   یک تیغ........

 

 

نويسنده: alone | تاريخ: شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم , تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد , من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم

نويسنده: alone | تاريخ: شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رو سنگ قبرم بنويس اينجا مجال گريه نيست ... هرکي مي خواست گريه کنه بهش بگو اون ديگه نيست

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

پشیمانی

اشتباهي كه همه عمر پشيمانم از آن اعتمادي است كه بر مردم دنيا كردم پيش از اين مردم دنيا دلشان درد نداشت ..... ؟! خودمانيم ... !!! زمين اين همه نامرد نداشت


نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

میخواهم..

میخوام به سردی شبهام بخندم... میخوام به پوچی فردام بخندم... وقتی میبینمت با دیگرونی... تو اوج گریه هام میخوام بخندم... میخوام داد بزنم تنهای تنهام... میخوام وقتی میگم تنهام بخند

 


نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

زندگی بافتن یک قالیست

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار

قالی زندگی ات را نخرند

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

یکی هست ...

یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهاش لبخند توست ... و زمانی که به تو فکر می کنه ... احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه ... پس هر گاه احساس تنهایی کردی ... این حقیقت رو به خاطر داشته باش ... یک نفر ... یک جایی ... در حال فکر کردن به توست

 

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بگذار هر چه از دست می رود، برود!

آنچه را می خواهم که به التماس نیالوده باشد.

هر چه باشد، باشد.

حتی زندگی!


نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست
دارد تو دوستش نمی داری... . اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم
و آیین هرگز به هم نمیرسند این رنج است و زندگی یعنی این...

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شکستن قلب

صداي شکستن قلبم را نشنيدي چون غرورت بيداد مي کرد

اشکهايم را نديدي چون محو تماشاي باران بودي

ولي اميدوارم انقدر در آيينه مجذوب نشده باشي که حداقل زشتي ديو خود خواهيت را ببيني باشد

که باديگران چنان نکني که با من کردي

نويسنده: alone | تاريخ: شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تنها تو..


اگر خواهم غم دل با تو بگویم
تو را تنها نمی یابم
اگر تو را تنها بیابم
جایی نمی یابم
اگر جایی پیدا شود و تنها هم تو را یابم
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم...

 

 

نويسنده: alone | تاريخ: شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

وفا

غم آمده غم آمده انگشت بر در ميزند , هر ضربه انگشت او خنجر بر دل ميزندگ
رسم وفا را بيوفا از غم نياموزی چرا , غم با همه بيگانگی هر شب به ما سر ميزند

نويسنده: alone | تاريخ: جمعه 1 بهمن 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عمریست با خیال تو سر می کنم

عمریست با خیال تو سر می کنم

لحظه ها گذشت و من صبر کردم

خمیده شد تنم از دوریت اما

زخم زدم به نومیدی و از نداشتنت دیده تر کردم

مو سپید شد در آسیاب زمان

من خویشتن را برای تو فراموش کردم

لحظه لحظه انتظار داشتنت

من باز هم میان بودن و خیال لحظه ها را غرق کردم

صبحی شد و نیامدی چون صبح های دیروزی

امروز به نیت آمدنت کفن به تن کردم

پیغام دیشبت در عالم خواب اما

نه دیگر نمی شد اینبار نیامدنت را باور کردم

عمرم سپری شد برای تو خیالی نیست

افتخار می کنم که لحظه های رفته را با عشق سپری کردم

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلنوشته ها

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام



آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند



همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .


گـاه گاهـی دل من می گیرد
 
بـیـشـتر وقـت غروب

آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست

من وضـو خواهم سـاخـت

از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی

و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد

چقدر دلم هوایت را می کند

حالا که دگر هوایم را نداری...!

نمیــــــدانمـــ

تعبیـــــر نگاهتـــــــ


خداحافظـــــ یستـــ ــ ـ


یا انتــــــظار ؟!


از خواب پریدم


چشام پر اشک بود


بلند شدم و یه راست رفتم سمت کمد


تنها یادگاری از تو


عطرت بود که روی پیرهنم جا مونده بود


سر کشیدم بوی نبودنت رو


...

از تـ ُ چـهـ پنهــانـ

گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ


کـ شـروع مۓ کنم


بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ


براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن


بـ بوۓ تنتــ ...

پیشانی اَت بُقعه ی هَمیشــه اَمن یاد ِ من استـ ...

می بوسَمش شایـــد از پُشت این ضَریـح حــاجت رَوا شومـــ !!!



 


 

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

زندگی

زندگی قصر دل انگیز خیال ... زندگی زمزمه گرم جهان ... زندگی بوی دلاویز وصال ... زندگی آینه پاک زمان ... درنگاه گل سرسبز وجود ... در دل شادی و شور ... در سراپرده ایی از بود و نبود ... زندگی رسم خوش عاطفه هاست ... گردش چرخ حیات ... تپش قلب زمین ... انعکاس گل نورانی مهر ... بر بلندای تن آینه ها ... زندگی خنده زیبای امید ... برشب تیره یأس ... تابش نور خدا ... بر دل مرده خاک ... زندگی سنبل عشق ... زندگی شادی و شوق ... زندگی یکسره پیوند و صفاست ... زندگی ...

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شعر زیبا

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی
 
راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟



صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است.

گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی.

 

 

و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی.

 


نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دستان خدا

خدای من؛

دستانت که مال من باشند؛

هیچ کس مرا دست کم نمی گیرد

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چوب

در عجبم

از سیب خوردنِ مان

که

از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.

مگر این همه چــــــوب که خوردیم

از یک سیــــب…..شروع نشد !؟

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دوست داشتن

 

 

عمرم پری بود بر کف دستم ،

زمانی سوار بر شانه های باد شد

که من غرق در دوست داشتن تو بودم.

 


 

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی...

 

وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم

بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم

و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود

بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند

خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت

اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت

ولی نظرت را از من مگیر

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نابینا


 

برای ادم نابینا شیشه والماس فرقی نداره,پس اگه کسی قدرتوروندونست فکرنکن توشیشه ای,اون نابیناست


 

نويسنده: alone | تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

من هرگز تو را رها نخواهم کرد

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، مذهبم را، زندگی ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد. او گفت: آیا سرخس و بامبو را میبینی؟ پاسخ دادم:بلی.
فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت، اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کنندهای به زمین بخشیدند. اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود، اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی میساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم میکردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا میدانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی، در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نکردم، همانگونه که بامبو ها را رها نکردم. هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن، بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند، اما هر دو به زیبایی جنگل کمک میکنند.
زمان تو نیز فرا خواهد رسید، تو نیز رشد میکنی و قد می کشی! از او پرسیدم: من چقدر قد میکشم؟ در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد میکند؟ جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی. به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد!!

 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عشق و ماندگاری

عشق ماندگار نیست....ولی ماندگار عشق است

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

گفتن...


نگفتن سلاح است ،

کم گفتن طلاست ،

پر گفتن بلاست


نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلتنگی

گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها ،

گوشه ای می نشینم ، و حسرت ها را میشمارم ،

باختن ها و صدای شکستن ها را ،

نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم.


 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

صبوری

 

صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است و
صبوری در راه خدا، ایمان است

 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

احساس

 

خيابان نيست كه از همان جايي آمدي بروي ... 

بفهم! ... 

اين لامصب اسمش احساس است. 



 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رفیق

زندگی با همه تلخیاش یه درس خوب بهم داد

اونم اینه که رفیق اونی نیست که باهاش خوشی

رفیق اونیه که بی اون داغونـــــــــــــــــــــی

 



 

نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تفاوت زخم های بچگی و بزرگی

کاش همیشه در کودکی می ماندیم

تا به جای دلهایمان

سر زانوهایمان زخمی میشد!...


نويسنده: alone | تاريخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |